به نام خدا
مدت مدیدی بود که به وبلاگ می اندیشیدم. از منظرهای متفاوت. اما تردیدی بزرگ در وجودم بود.
قلم میزدم و میزنم دفترچه های کوچک و بزرگی که پر است از احساسها خاطرات حرفها داستانها اشعار علائق خوبی ها و بدیها
و وابستگی هایش! و من هایش! و دیگران! دیگران! دیگران!
و این دیگران عجب مهم میشوند در زندگی!
یکی گفت: بزن وبلاگ را جمله هایت اثر دارد.
یکی گفت: بزن وبلاگ را برای خالی شدن خوب است.
یکی گفت: بزن وبلاگ را خوب مینویسی.
یکی گفت: بنویس برای رها شدن از تردیدها و ترس ها!
و نهایت یکی برایم وب زد. اسمش را خودش انتخاب کرد. و اولین پیام دعوت! و ظهور حضورم!
شش ماه میگذرد. و بر آن شدم که غیر از شرح ما وقع، اندکی قلم بزنم. و دور شدن از سانسورها.
بسان جلال. و چقدر جلال را دوست میداریم. رها شدنش را. تفکرش را جسارتش را شجاعتش را و نوع قلم زدنش را. روحش شاد.
شاید روزی ما هم مانند جلال شویم!
و این ما هم عالمی دارد. دیگر مخاطب چه برداشتی دارد مهم نخواهد بود. به قول دوستی: این ویژگی هنر است که میتوان برداشت ها و تحلیل های متفاوت داشت.
.: Weblog Themes By Pichak :.